هنـگـامـه دیـوانگـی

داشتـم ارام تـا ارام جـانـی داشتـم..

هنـگـامـه دیـوانگـی

داشتـم ارام تـا ارام جـانـی داشتـم..

هنـگـامـه دیـوانگـی

هنگـامـه دیـوانـگـی است
نشانم بده آنکه دیوانه نیست...

"گـرطلـب کنـی از جـان عشق و دردمندی را
عشـق را هنـربـیـنی ، درد را دوا یـابـی ..."

+درباره من را بخوانیـد :)
+کامنت ها شاهرگِ مهربانی اند و برایم
محفوظ پس تاییـد نمی شوند
+کمی محدودتر میخوانمتان ،کمی خاموش تر
بگذارید تلاقی از تلاطم بیفتد ...

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

فرقِ عمـر یـک بانـو

دوشنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۳۶ ب.ظ

روزهـایی هستنـد در تقویـم هایمـان ،گـذرا

روزهایی که جمـع مـی شـوندو میشــونـد عمـر ادمـی 

اما این عمر برایِ مردان و زنان معنایی متفـاوت دارد..

یادم می ایـد دبیر ادبیـاتمـان در کشمَکـشِ ساختار شناسـیِ نظمی در وصفِ مادر ؛

دردِ دلـی گفت برای اینـده ، برای روزی که نوبت ما بشـود برای روزی که عمر زن ها معنا پیدا کنـد

برایِ روزی که شایـد این حس به زمینـت بزنـد ؛ این را گفت که زمین گیـر نشـویم

می گفـت گذر زمان را ، هنگـامی فهمیـدم که فروشنـده دکانـی ، "مادر "خوانـد مرا

بانگـاهی خیره ی غرق شده انگـار ادامه داد : رفـتم تو اینـه خودمو نگاه کردم ، انگار تازه خودم رو می دیدم

انگار نگاهم عوض شده بود ، انگار از صبح تا مادر خوانده شدنم صدهـا سال گذشت و یهـو پیر شدم

انگـاری عمـرِ گذرا رو دیدم..

می دانیـد مادرم میگـویـد همه دختـر ها از تصور دختـری با موهای دم اسبی و تپل و شیرین زبان از همان بچگی ذوق می کنند ، وهمان طور از تصـور پسرکـی تخس و پـررو و اتش پاره..

می گـویـد تمام ان 9 ماه عاشقی را برایِ یکبار شنیـدنِ نام مادر از زبانش می گذرانی برای دیدن شادی و رویِ ماهش توامان

امـا چه فـرق است بین ایـن "مادر " گفتن و ان "مـادر "گفتن ؟ 

درست است فرقـی اسـت به اندازه ی عمـرِ یک بانـو..


+تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم

  • ۹۴/۱۰/۱۴
  • مهـرا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">