از غم مگو با کسی که شاد می گرید
رهگذر جذاب لعنتی زندگی من
نمیگویم عاشق شو
نمیگویم نرو
تو مختاری جانم
فقط میگویم عادت های بعد خودت را هم ببر
اینهاست ک جانم را می فشارد
مثلا من تو را دیگر دوست ندارم
ولی عادت دارم عاشقت باشم...
رهگذر جذاب لعنتی زندگی من
نمیگویم عاشق شو
نمیگویم نرو
تو مختاری جانم
فقط میگویم عادت های بعد خودت را هم ببر
اینهاست ک جانم را می فشارد
مثلا من تو را دیگر دوست ندارم
ولی عادت دارم عاشقت باشم...
به خمیازه می مانست اما
اینبار قلبم "نفس" می خواست..
غَمی دارم به وسعتِ
قطره اشکی بر رویِ" میخواهمتِ "نامهِ تنهای خداحافظی ؛
ک مچاله شد و
دفن در زباله دان
+لعنت
تصمیم داشتم بنویسم ؛دفتر را برداشتم و به عادت همیشه
چند برگ را ورق زدم و بوی دوست داشتنی ان برگه ها را با
ان طرح کاهگلی زیبا به انتهای شامه خاطراتم سپردم ؛
این بو خاطرات درختانی ست که استوار بر سر یک عشق ایستادن ،سایه افکندند و هر روز در گوش باد قصه دلدادگی میگفتند و به لابه لای زلفان یار میفرستادند
درختانی که خود پیر میشوند اما نفس میسازند برای یار
درختانی که از دوریِ یار نیمی از عمر را غمین هستند و فقط نظاره میکنند عابران عاشق پیشه را...
درختانی که اخر، سَر فدا میکنند برای یار
این بوی عاشقان حقیقی است به ماندگاریِ خاطراتی که بر قلب انها ثبت می کنیم
حال که قلب یک درختِ عاشق را دارید این بو را بارها تمرین کنید و
عشق انها را ماندگار کنید...
هرچقدر نزدیکتر؛
اشفته تر
قصه مابینِ ما را جزر و مد ها گفته اند
ماهِ من