غمیـن است دلم
بماننـدِ لحظاتی که میخندی و من شیشه را لمس میکنم..
دیگر اسمش تلاقی نیست
این باشد تاوانِ متلاطم کننده این تلاقی به اشتباه..
+میگویم هنگامه دیوانگی ، چون از تو نوشتن دیوانگی است جانم..
+میمانم به یادِ لبخندت که قرار برایم نذاشته ، مینویسم برای روحم که زخمی نشود
و
دلیلِ قرارِ در اینجا _پس از نامهربانی ها _ انگشت شمار دوستانِ جانی ام هستند..