فرقِ عمـر یـک بانـو
روزهـایی هستنـد در تقویـم هایمـان ،گـذرا
روزهایی که جمـع مـی شـوندو میشــونـد عمـر ادمـی
اما این عمر برایِ مردان و زنان معنایی متفـاوت دارد..
یادم می ایـد دبیر ادبیـاتمـان در کشمَکـشِ ساختار شناسـیِ نظمی در وصفِ مادر ؛
دردِ دلـی گفت برای اینـده ، برای روزی که نوبت ما بشـود برای روزی که عمر زن ها معنا پیدا کنـد
برایِ روزی که شایـد این حس به زمینـت بزنـد ؛ این را گفت که زمین گیـر نشـویم
می گفـت گذر زمان را ، هنگـامی فهمیـدم که فروشنـده دکانـی ، "مادر "خوانـد مرا
بانگـاهی خیره ی غرق شده انگـار ادامه داد : رفـتم تو اینـه خودمو نگاه کردم ، انگار تازه خودم رو می دیدم
انگار نگاهم عوض شده بود ، انگار از صبح تا مادر خوانده شدنم صدهـا سال گذشت و یهـو پیر شدم
انگـاری عمـرِ گذرا رو دیدم..
می دانیـد مادرم میگـویـد همه دختـر ها از تصور دختـری با موهای دم اسبی و تپل و شیرین زبان از همان بچگی ذوق می کنند ، وهمان طور از تصـور پسرکـی تخس و پـررو و اتش پاره..
می گـویـد تمام ان 9 ماه عاشقی را برایِ یکبار شنیـدنِ نام مادر از زبانش می گذرانی برای دیدن شادی و رویِ ماهش توامان
امـا چه فـرق است بین ایـن "مادر " گفتن و ان "مـادر "گفتن ؟
درست است فرقـی اسـت به اندازه ی عمـرِ یک بانـو..
+تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم
- ۹۴/۱۰/۱۴