فاتحِ قلبـم
قاصد شدی و از غم من خبر نداری
فارغ شدی و از تبِ من خبر نداری
دائم شده گرم ، خاطرِ تو نزدِ فتوحات
فاتح شدی و از دل من خبر نداری...
+30` دیگر متلاشی میشود تلاقی ، تلاطمش هم بماند برایِ قلبم
قاصد شدی و از غم من خبر نداری
فارغ شدی و از تبِ من خبر نداری
دائم شده گرم ، خاطرِ تو نزدِ فتوحات
فاتح شدی و از دل من خبر نداری...
+30` دیگر متلاشی میشود تلاقی ، تلاطمش هم بماند برایِ قلبم
بالهایـت را چیـدند و در اغوشم افتـادی؛
ان هنگـآم که هوا هنوز ابری و دنیا مه الود؛
ان هنگام که در ازدحام کابوس، رویا دیدم
و همان دورانی که چرخشِ زمین را در وسطِ قلبم و
مدار عشق را در چشمهایـت یافتـم..
در بغلم افتادی درچهاردهمین شبِ ماه تا سقوطِ شهاب را از یاد ببری
تو در اغوشم افتادی و من محبوس شدم ، مبهوت..
+تو حبسِ ابدی ..ابدی از زیبایی ها
در شهری که پشتِ هرقدمت خاطره است
و
اب و هوایش به احوالِ "او" ای وابسته است
پرواز هم میسر نیست..
+باز هم فیلتر شدم ، نمیدونید چه حسِ بدیه انگار همه چیزایِ
باارزشی که بدست اوردی و بهشون عادت کردی ازت بگیرن و
بگن دوباره شروع کن
+شاید دیگه ننویسم حتی اگه ننوشتن منو بکشه! ...
+همتونو دوس دارم ._دوستم:)_
+اینترنت 1024 و ی لپ تاپ فول دادن بهم که ناراحت نشم :) همین مزیت رو داشت