خـدایِ مـن چـه رنگیـست؟
*بنیاد اظــــهار، بر رنگ چیــــدیم خـود را بهر رنگ، کردیـم رسوا
با نور شدیـدی که به چشمانـم میخورد از خواب می پرم ؛
میگذارم نور، خوب خودنمایی کنـد ومن ،دلبـریـش را خـوابیـده و با لبخنـد نظاره میکنـم
با لبخنـدبه افکـارم ادامه میدهـم کـه گرمایِ دستـانِ مادر را حس میکنـم که میگوید:
خـورشیـدم نمیخـواد بلنـد شه؟
دستـش را به نرمی میگیرم و میگـویـم خورشیـد قربونت.. و از نورِ دلربا دل می کنـم
پـدر را میبینم سر میز اغوش باز میکند و کبوتر وارانه پناه میبرم به گرمایِ تنـش ؛
بوسه ای میکارد بر موهایِ مواجـم و در کنار خود مینشـاندم
سلـام میکنـم و میپرسم : بابایی امروز خورشید خیلی خوشگلتر از همیشه اس؟ نه؟ ..
و پدر میگویـد: خورشیـد همیشه زیباسـت مهرایِ من و به من خیره میشود..
به فکر میروم چرا خورشید همیشه زیباست؟ چون نور ان زیباست یا تجلی ِخالق در نورش؟
اگـر بخـواهـم بگـویـم چرا زیباست ، میتوانم بگـویم چون همرنـگِ خداست
خدایِ من در عینِ اینکه در دستانِ مادر و اغوش پدر است ،
در نگاه "او " و در چارقد عزیز جون نیز هست
در ابی هایِ اسمان و نیلگون خلیج هم ، رنگِ خدا را میتـوان یافـت اما
من باز هم براین باورم که خدا به رنگِ سفیدِ خورشید است
نور سفیـد منبعِ زیبـایی است و از حاصلِ پاشیـدگی نیست ، امـآ وقتـی تجـزیه میشـود نهان زیبایی هایـش پخـش میشـوند در عالـم واینجـاست که
همه چیز رنگِ خـدایی میگیرد و خدا تجلی میکنـد در عالم
خدایـم سپیـدتریـن انوارِ خورشید است
*به بـرق تیغ تو نازمکـه در بهار خیال هـزار صـبح تـجلّی مـقابل دم اوست
*بیـدل دهلـوی